زندگی مامان و بابا.. رزانا جون

1389/11/25

به مناسبت بدنیا اومدن رزانا جون پدر جون   مادر جون شایان جون خاله ندا عمو حمید هم به گرگان اومدن تا دختر نازمو ببینن ...
30 فروردين 1394

اغازین روز شکفتنت

بلاخره دختر گلم بعد از ماه ها انتظار در تاریخ 1389/11/25تو یه روز سرد زمستون که مصادف با روز عشق بود تو شهر گرگان بدنیا اومد روزی که به دنیا آمدی،من متولد شدم... و از آن روز هم دخترم شدی و هم همه چیزم... دختر آسمانی من، جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی... گوشه دلم روز به روز را با نگاه رو به تکامل تو آغاز می کنم... سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد... سایه خدای عشق بر قلبت مدام دخترم...         دو تا بودن ، یکی مامان، یکی بابا                &nbs...
30 فروردين 1394

بدون عنوان

یه سلام صمیمانه به همه کسانی که به وبلاگ ما اومدن ، من این وبلاگ را برای ثبت گوشه ای از خاطرات دخترم،رزانا ساختم و توی اون از روزهای خوب باهم بودنمون مینویسم و آرزو دارم وقتی رزانا جون بزرگ شد از خوندن اونها لذت ببره ....
29 فروردين 1394